ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران


آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌ باران

 

بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم

فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

 

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران

 

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم

بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

 

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

 

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

 

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران




تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:بوسه ی باران,مهربانتر از برگ,شعر غزل,شفیعی کدکنی,, | 10:54 | نویسنده : مجید حیدری |

دارم سخني با تو و گفتن نتوانم

وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم كه شنفتن نتوانم

شادم به خيال توچو مهتاب شبانگاه

گردامن وصل تو گرفتن نتوانم

چون پرتو ماه ايم وچون سايه ديوار

گامي ز سر كوي تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها

چون شمع سحر يك مزه خفتن نتوانم

فرياد ز بي مهريت اي گل كه در اين باغ

چون غنچه پاييزشكفتن نتوانم

اي چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم

دارم سخني با تو و گفتن نتوانم



تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:سخن,گفتن,نتوانم,شعر,غزل,شفیعی,کدکنی, | 10:50 | نویسنده : مجید حیدری |
صفحه قبل 1 صفحه بعد